تنها و بی کس مانده ام...
سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۴۳ ق.ظ
گاهی سراغم را بگیر،ازکوچه های آشتی
ازحس بی تاب دلت،حسی که بودو داشتی
گاهی مرا فریادکن،شاید من اینجا بشنوم
یادی بکن از مرده ای،که زنده میپنداشتی
آن دورها،آن سالها گفتی که مجنون منی
گفتی که از شوریدگی سر را به صحرا می زنی
لرزیده ام بی انتها،از آن جنون،آن ادعا
یادی کن از بیدی که در احساس لیلا کاشتی
هم بغض تخت و بسترت،خود را به دریا وا بده
دریای چشمان کسی که برکه اش انگاشتی
این روزها،این فصل ها لیلای طوفانی شدم
از شهر دلگیرم ببین من هم بیابانی شدم
باران به باران میروم،بی چتر پشت سایه ها
خواب قشنگی دیده ام یک مرد،گریه،آشتی
۹۴/۱۰/۰۸