١٣٦٨/٠٦/٢٩
روزِ شروع بود......دیدن این دنیا.....روز بازیچه شدن بود....گریه کردم...اما امدم ....سال به سال ارزوی بزرگ شدن...ارزوی ادم شدن.......۲٧ سال از اون روز میگذره!باز هم گریه میکنم!باز هم همان ارزوها..ارزوی ادم شدن!ارزوی پیدا کردن ادم!به همان روزهای اول باز میگردم.........................!
و تا به امروز درکش کردم که چرا وقتی چشم بی این دنیا گشودم گریه های بی وقفه امانم نمیداد آری دیدن و زیستن در این دنیا ترس دارد ترسی که من دیگر نمیتوانم با خودم بزرگش کنم
چقدر آرامش میگیرم وقتی چشمانم را میبندم و این آرامش را همیشگی میخاهم
آرزوی تولدم :
خدایا آروزو دارم تولد بعدی رو آروم و بی صدا برای همیشه چشمانم را ببندم و کنارت باشم...
تولدت مبارک نمیخواهم.... تولدم تسلیت باد!